...

سلام. فرجه ی اطفالم. سه روز فرجه که با تعطیلات تاسوعا عاشورا شد ده روز. سرعتم بیشتره از اونی انتظار داشتم.... از اطفال خوشم اومده. نجات جون یه بچه که همه ی زندگی خونوادشه خیلی قشنگه... هنوز جای فکر داره... این همه نبودنم دلیل خاصی نداشت. حس نوشتن نبود. و نه حتی مطلب تازه ای.... 

...

بخش چشم بودم. بخش خوبی بود. فکر نمیکردم ازش خوشم بیاد... اما انقد خوب بود که بهش کاملا فکر میکنم. مریضهای خوبی نبودن. اما وقتی میدونستی چی به چیه خوب R/O میکردی.

الان اطفالم. هنوز بخش شروع نشده استرس دارم. برخورد با بچه ها خیلی سخته و من هیچوقت همچین دیدی بهش نداشتم. خیلی سخته واسه کوچولوها آنژیوکت بزنی یا حتی فقط شاهد این صحنه ها باشی... بد بودنش وقتیه که مبینی انقدر بچه در اثر سرخجه مارزادی یا TORCH حالش وخیمه یا اینکه دچار فلج شل فولمینانت شده یا گیلن باره که خرد میشی وقتی نگاه نگران و در عین حال پر امید مادرو میبینی.... من هیچوقت اطفال نمیرم.... حالا که اولشه... اما این یه انتخابه....

هنوز نمره ها بهداشت نیومده... نمی دونم چی میشه. بخش چشمم شروع شده و فقط این مدت دارم به این فکر میکنم که چقدر راحت همه چیز داره واسم سمبل میشه و میگذره و هیچی ازشون یادم نمیمونه... تو این مدت انقد تو حاشیه رفتم که فقط میخونم واسه پاسی یا فقط گذروندن و به جلو رفتن و رسیدن به اینترنی... کی فکرشو میکرد انقدر زود بگذره استاجری.. تا اسفند همه واحدام تموم میشه. بعدش فقط داخلی میمونه و یه دنیا حرف واسه گفتنو یه عالمه وقت واسه پره! باید یادم بیاد چرا تلاش کردم؟ انگیزه هام... باید یادم بیاد چطور تلاش میکردم اون روزهای سخت امت علوم پایه! نباید بی خیال شم. حتی اگه شده به احترام همه روزهای سختی که تو اون مدت داشتم....

همه ی تمرکزم شده حاشه های زندگیم... هدف اصلیم یادم رفته و وقتی یادم میاد گاهی اونقدر سرد و خسته ام که حتی بهش فکر هم نمی تونم کنم....که حتی فکر گرفتن کتاب و جزوه ها تو دستمم خستم میکنه... وبعد دراز میکشمو میخوابم تا وقت بگذره.... حوصله هیچ کاری.... حتی موسیقی که عاشقش بودم و میخواستم هیچوقت از دستش ندم....


و حالا وقت اون رسیده که خودمو از باتلاقی که توش گرفتار شدم نجات بدم... باید شروع کنم... و همیشه این شروع بوده که سخت بوده......

بخش قلب هم با خوبی و خوشی تموم شد! الن بهداشتم. شنبه باید برم خانه بهداشت تو یه روستا که میگن قشنگه اما جاده ش خطرناکه! اومدم خونه. واسه همین بعیده به سرویس برسم. باید هماهنگ کنم. حالا چطور میشه آدم با این جماعت هماهنگ شه خدا میدونه!

خیلی اعصابم خرد بود. آخه بخشهام تا دم پره ادامه داشت! اخه این همه زور زدم و اینور اونور رفتم تا تا فرجه زیاد داشته باشم واسه پره حالا تا آخرین روز باید بیم پوست! تازه اگه قرار نباشه برم مهمان شم واسه یه مینور! یکی دو روز بود که میرفتم آموزشو میومدم. اونا هم همش میگفتن  برنامه ورودیا جدیدو نریختن هنوز معوم نیست کی چی ارائه میشه!!!!! تا اینکه یکی از بچه ها رو از آقایون دیدم و یادم اومد ما چند تاییم که این مشکلو دریم. ازش پرسیم چی کرده و با کمال نلباوری دیدم که با اون برنامه همه بخشها تا اسفند تموم میشه و فقط داخلی میمونه واسه بعد از عید! و دقیقا همون ENT رو که اون اول با هزارتا مشکل گرفتمش میفته دم پره و فرجه پره م  میشه 2ماه تازه منهای اون ه ماه تعطیلات عید!:)

فرجه امتحان زنان!

دلم گرفته. به اندازه ی همه ی دنیا دلم گرفته. خسته ام. امتحان زنان دارم. هرچی می خونم انگار باز بار اوله که به گوشم می خوره. بدیش اینجاست که از بس ساده و مزخرفه آدم حوصله خوندنشو نداره.  و بدترش اینه بری و بیفتی!!!!

الان یه دور هست که خوندمش. اما الان یه سوال زنان برس: دریغ از یک کلمه!

خدا به خیر بگذرونش. اگه امتحانمو خوب دادم قول میدم هر بخشو دیگه با تستهای کاملو نت برداری بخونم تا واسه پره خوبتر آماده شم.

اما حالمو چی کار کنم. یه جلسه میخونم باید یه ساعت استرحت کنم. از این همه تنبلی خودم کلافه ام. همیشه هم میگم از دفعه ی بعد از بخش بعد اما بخش بعد اوضاع بدتر میشه که بهتر نمیشه.... جالب اینجاست که تو کلاس به جا تشویق هم واسه خوب بودن فقط همو واسه تنبل بودن و بدتر شدن روند تحریک میکنن!

تازه امتحان زنان که فرجه نداره! واسش فرجه ساختیم. اینکه چی کارها کردیمو از کی ها کی فرار کردیمو چطوری از زیرش در رفتیم بماند! دریغ از حتی گرفتن یه زایمان ا حتی درست دیدن یه سیستوسل!!!! چه شود این انتها خدا داند!!