اینم تا زمان حال!

ترم 3 و 4 که واحدام کمتر بود واسه اینکه سرخورده و عصبی نشم از این 1سال تعویق، رفتم کمیته پژوهشی دانشگاه عضو شدم.... بعد از یه کم بی اینکه بدونم چرا و چه طور دیدم شدم عضو شورای مرکزی.... کم کم با کارگاه ها آشنا شدم و مقاله نویسی و بعد از 1-2 سال هم اولین دانشجوی مدرس کارگاه ها! واسه اینکه پژوهشگر فعال شناخته شده بودم از طرف استعدادهای درخشان دانشگاه واسم نامه اومد و تو این مدت یه دوره کلاس پراتیک رفتم که عالی بود و بعد از کنگره ی سراسری شبکه غرب که به میزبانی خودمون برگزار شد و خودمون همه کارش بودیم کم کم اومدم بیرون...

بعد از اونم توی یه دانشگاه نزدیک مهمان شدم واسه باقی واحدها و بعد از یه ترم برگشتم و امتحان علوم پایه و بعد هم با یه انرژی مضاعف، بیمارستان! آخه اینجا کلاس های فیزیوپاتو هم توی بیمارستان تشکیل میشه.

از وقتی اومدم بیمارستان همه ش  تو بخشم و بین مریضها دارم شرح حال میگیرم.... من عاشق پزشکی ام...... خیلی پیش اومد  که خسته شدم اما وقتی فکر کردم اگه شرایط کنکور واسم باز تکرار شه، چه رشته ای رو انتخاب میکنم، دوباره پزشکی رو! من نمیتونم جز این رشته هیچ انتخاب دیگه ای داشته باشم. آخه فقط این رشته ست که  همه ی همه ی نیاز ها و خواسته هامو برآورده میکنه.... از حس یادگیری........ تا نجات کسانی که همه بودنشون تو دستها و کمک  تو خلاصه میشه.........

3شنبه درمانگاه داشتم...  دیابت... بار اول بود که میرفتم... وای خدای من.... آدم با دیدن این همه مشکلات مردم واقعا به خودش میاد.... یه خانم اومده بود سکته کرده بود حرف نمیتونست بزنه.  وشدیدا هیرسوتیسم بود. نمیدونست دیابت داره... دخترش واسه زخم پاش اورده بودش! پاشو لای یه پارچه بیچونده بود. دکتر عصبانی شده بود از این همه سهل انگاری اطرافیان و مریض! گفت حالا چرا بقچه کردی اینو؟!!! گفت دکتر عفونی گفته نباید ببندش تا خشک شه!!!! یه دیابت فوت تیپیک که همه انگشتاشو له کرده بود و رفته بود به سمت گانگرن شدن......

 

نظرات 3 + ارسال نظر
دکتر جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ

موفق باشید خانم دکتر. به تواناییهاتون امیدوار باشید. مطمئن باشید که در نهایت شما بیروزید

نیلوفر پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

استاژری الان؟ یا فیزیوپاتی ؟
گفتی کمیته غم عالم به دلم نشست
یه روزی میام تعریف میکنم
یادش بخیر
......
چه زود گذشت
چه روزای خوبی رو از دست دادم
کاش فقط یه بار دیگه
واسه چند دقیقه با همون جمع قبلی برگردم به جلسه های کمیته
به همایش ها و کنگره هایی که برگزار کردیم
به همه ی اون شبهایی که تا دیر وقت دور هم کار میکردیم....
چه روزایی بود
حیف که دیگه بر نمیگرده..
مهشید دلم گرفت...

نه. مرداد استاژر میشم. دیدی تو فیزیوپات هم کسی عقب بیفته؟؟؟
دلم خیلی پره نیلی. از خودم خیلی عصبانیم. فقط واسه ترس! مگه میشه؟ همه رو کتاب بخونی و نشه؟؟
خیلی عصبانیم نیلی... سخته تحملش

نیلوفر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

بازم عقب افتادی؟
ببین کتاب جواب نمیده
نه تموم میشه نه میشه دوره کرد
هر استادی شیوه خودش رو داره از سال بالایی ها بپرس واسه هر استادی چی جواب میده همون رو بخون نمره بگیری
یکی نکات برتره یکی جزوس یکی نمونه سواله
هر کی یه جوره
خودت که بهتر میدونی موشی
غصه نخور
اینم میگذره آبجی

مرسی عزیزم... فهمیدم اینم. اما دیر... ۶ماه دیگه از عمرم واسه این سهل انگاریم.....
همه ی زندگیم شده امتحان و استرس شب امتحان
ممنون از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد