-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 13:58
سلام. دقایقی پیش رسما استاجری تموم شد....... به بهترین شکل ممکن. دکتر امیری کلی تشویقم کرد و نمره بخشمو 20 داد. امتحان آسکی هم عالی شد... و امتحان کتبی.... حالا یه شروع جدید دارم... اینترنی!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 14:24
سلام. خوبم. چند ماهه که نیستم. با پره دادنم مخالفت شد. و با چه استرسی دوباره شروع شد داخلی... خیلی سخت... برخورد با سال پایینی ها... اتندهایی که از قبل خوب میشناسنم... به هر حال گذشت... و دو روز دیگه امتحان... و بعدشم 3ماه آف!! چند روزه که چیزی نخوندم. خسته ام.... خیلی... هر چه بادا باد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مردادماه سال 1392 23:38
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم روزای سختیه... دارم واسه پره میخونم در حالی که 3ماه تجدید دوره شدم داخلی رو. امتحان 1.5ماه دیگست. معلوم نیست هنوز بذارن امتحان پره بدم یا نه؟! اما من شروع کردم دارم می خونم... داخلی آخرین خش استاجری ود... که تداوم پیدا کرد... از طرفی همه چشمشون به نمره پره منه که چند میشم که انقدر دوندگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 10:16
همیشه همه چیز انقدر که فکرشو میکنیم سخت نیست.... اندکی صبر باید!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 12:11
هنوز دامنه دارد هنوز هم که هنوز است درد دامنه دارد شروع شاخه ی ادراک طنین نام نخستین تکان شانه ی خاک و طعم میوه ی ممنوع که تا تنفس سنگ ادامه خواهد داشت و درد هنوز دامنه دارد ...
-
...
شنبه 4 آذرماه سال 1391 12:10
سلام. فرجه ی اطفالم. سه روز فرجه که با تعطیلات تاسوعا عاشورا شد ده روز. سرعتم بیشتره از اونی انتظار داشتم.... از اطفال خوشم اومده. نجات جون یه بچه که همه ی زندگی خونوادشه خیلی قشنگه... هنوز جای فکر داره... این همه نبودنم دلیل خاصی نداشت. حس نوشتن نبود. و نه حتی مطلب تازه ای....
-
...
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 19:13
بخش چشم بودم. بخش خوبی بود. فکر نمیکردم ازش خوشم بیاد... اما انقد خوب بود که بهش کاملا فکر میکنم. مریضهای خوبی نبودن. اما وقتی میدونستی چی به چیه خوب R/O میکردی. الان اطفالم. هنوز بخش شروع نشده استرس دارم. برخورد با بچه ها خیلی سخته و من هیچوقت همچین دیدی بهش نداشتم. خیلی سخته واسه کوچولوها آنژیوکت بزنی یا حتی فقط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 20:32
هنوز نمره ها بهداشت نیومده... نمی دونم چی میشه. بخش چشمم شروع شده و فقط این مدت دارم به این فکر میکنم که چقدر راحت همه چیز داره واسم سمبل میشه و میگذره و هیچی ازشون یادم نمیمونه... تو این مدت انقد تو حاشیه رفتم که فقط میخونم واسه پاسی یا فقط گذروندن و به جلو رفتن و رسیدن به اینترنی... کی فکرشو میکرد انقدر زود بگذره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 11:13
بخش قلب هم با خوبی و خوشی تموم شد! الن بهداشتم. شنبه باید برم خانه بهداشت تو یه روستا که میگن قشنگه اما جاده ش خطرناکه! اومدم خونه. واسه همین بعیده به سرویس برسم. باید هماهنگ کنم. حالا چطور میشه آدم با این جماعت هماهنگ شه خدا میدونه! خیلی اعصابم خرد بود. آخه بخشهام تا دم پره ادامه داشت! اخه این همه زور زدم و اینور...
-
فرجه امتحان زنان!
جمعه 12 خردادماه سال 1391 17:18
دلم گرفته. به اندازه ی همه ی دنیا دلم گرفته. خسته ام. امتحان زنان دارم. هرچی می خونم انگار باز بار اوله که به گوشم می خوره. بدیش اینجاست که از بس ساده و مزخرفه آدم حوصله خوندنشو نداره. و بدترش اینه بری و بیفتی!!!! الان یه دور هست که خوندمش. اما الان یه سوال زنان برس: دریغ از یک کلمه! خدا به خیر بگذرونش. اگه امتحانمو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1391 12:42
سلام. من اومدم. هرچند دیر. روزگار چه زود میگذره. انگار همش همین دیروز بود. چقدر سخت میگذشت همه چیز. الان خیلی چیزا تو زندگیم عوض شده و اینو وقتی فهمیدم که 2شب پیش داشتم با یه دوست قدیمی حرف میزدم. خیلی چیزا داشتم که براش بگم. و وقتی این همه تغییر رو دیدم هم جا خوردم و هم لذت بردم. اونقدر که حالم که چند روزی گرفته بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 09:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش...
-
روحیه....
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 14:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA 5شنبه که رفته بودم سر بزنم به مهسا و شوهرش، مامان مهسا هم بود. گفت بیا بریم سر بزنم به دختر خاله عمل کرده. مهسا بهم گفته بود که اصلا حال این فامیلشون خوب نبوده. اما نمیدونست چیه مشکلش! رفتم باهاشون. یه خانم میانسال و بسیار شاد و سر حال! کلی خندوند همه مونو. گرافی های چستش رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 13:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA 2شنبه مهسا زنگ زد و گفت پا شو بیا بیمارستان. گفت شوهرش شکم حاده و مشکوک به آپاندیسیت... رفتم بخش جراحی1 نبود. رفتم 2 نبود. رفتم داخلی1هم نبود. تو داخلی 2 هم همینطور. به مهسا هم زنگ میزدم جواب نمیداد! باز رفتم جراحی رو داشتم میگشتم که مهسا زنگ زد پس کجایی دکتر؟ نمیذارن برم پیش...
-
اینم تا زمان حال!
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 10:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ترم 3 و 4 که واحدام کمتر بود واسه اینکه سرخورده و عصبی نشم از این 1سال تعویق، رفتم کمیته پژوهشی دانشگاه عضو شدم.... بعد از یه کم بی اینکه بدونم چرا و چه طور دیدم شدم عضو شورای مرکزی.... کم کم با کارگاه ها آشنا شدم و مقاله نویسی و بعد از 1-2 سال هم...
-
گذشته!
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 09:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ترم 2 که بودم دانشکده ی عزیز تصمیم گرفت ترتیب ارائه ی درسها رو تغییر بده به خاطر اینکه 8تا از 84ی ها سروگردن افتاده بودن و البته این تو گروه آناتومی و پاتولوژی این دانشگاه یه چیز بسیار معمول بود!!! نتیجه ی این لطف آموزشی ها به سال بالایی ها این بود...
-
سلام
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 19:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 خیلی اتفاقی اومدم و عضو شدم. شاید به یه همچین چیزی نیاز داشتم.نوشتن سرگذشت همه ی سختی ها و شیرینی های رشته ای که همیشه آرزوشو داشتمو الان 4سال از تحصیلم تو این رشته میگذره و هر چی که 7سال پیش آرزو داشتم دارم. اما هنوز تا آخرش خیلی مونده...