فرجه امتحان زنان!

دلم گرفته. به اندازه ی همه ی دنیا دلم گرفته. خسته ام. امتحان زنان دارم. هرچی می خونم انگار باز بار اوله که به گوشم می خوره. بدیش اینجاست که از بس ساده و مزخرفه آدم حوصله خوندنشو نداره.  و بدترش اینه بری و بیفتی!!!!

الان یه دور هست که خوندمش. اما الان یه سوال زنان برس: دریغ از یک کلمه!

خدا به خیر بگذرونش. اگه امتحانمو خوب دادم قول میدم هر بخشو دیگه با تستهای کاملو نت برداری بخونم تا واسه پره خوبتر آماده شم.

اما حالمو چی کار کنم. یه جلسه میخونم باید یه ساعت استرحت کنم. از این همه تنبلی خودم کلافه ام. همیشه هم میگم از دفعه ی بعد از بخش بعد اما بخش بعد اوضاع بدتر میشه که بهتر نمیشه.... جالب اینجاست که تو کلاس به جا تشویق هم واسه خوب بودن فقط همو واسه تنبل بودن و بدتر شدن روند تحریک میکنن!

تازه امتحان زنان که فرجه نداره! واسش فرجه ساختیم. اینکه چی کارها کردیمو از کی ها کی فرار کردیمو چطوری از زیرش در رفتیم بماند! دریغ از حتی گرفتن یه زایمان ا حتی درست دیدن یه سیستوسل!!!! چه شود این انتها خدا داند!!

سلام. من اومدم. هرچند دیر. روزگار چه زود میگذره. انگار همش همین دیروز بود. چقدر سخت میگذشت همه چیز. الان خیلی چیزا تو زندگیم عوض شده و اینو وقتی فهمیدم که 2شب پیش داشتم با یه دوست قدیمی حرف میزدم. خیلی چیزا داشتم که براش بگم. و وقتی این همه تغییر رو دیدم هم جا خوردم و هم لذت بردم. اونقدر که حالم که چند روزی گرفته بود کاملا خوب شد.

الان اون روزهای سخت واسم گذشته. و اینم بگم که روزهای خیلی بدی رو گذروندم. تو ICM که بودم کورس آخر و با اولین بخش که ENT بود یکی کردم. اولین بخش استاجری. هم ریه ماکس شدم هم کورسای قبلشو خیلی خوب شدم. خودمم فکرشو نمیکردم. بعد از ENT عفونی جراحی ارتوپدی ارورلوژی روان و حالا زنان. امت زنان دارم. این دو روزه که حالم خوبه رو خوب خوندم. بعد هم که میرم قلب و بهداشت و پوست. بعد از اطفال هم داخلی دارم. یه سال بیشتر طول میکشه اما خیلی تند داره میگذره. همیشه اینطوریه. تا حالا داشتم برای استاجر شدن دست و پا میزدمو دل تو دلم نبود، حالا واسه اینترنی!!! و آیا روزی تمام خواهد شد؟؟

از زندگیم خسته بودم. خسته ی خسته. اما الان خوبم. یه چیز که نمیتونم به هکس بگم اینه که تو بخش روان من بای پلار شناخته شدم. الته نه از نوع 1 یا 2. NOS. به این صورت که من هایپومانام و این اصلا بد نیست و طبق نظر دکتر یلی از دانشمندا جز این دسته بودن. و این بهبود عملکرد واضح در اینهاست که مهمه. اما من دچار 2تا اپی زود افسردگی شدم. یکیش که مال قبل بود یکی هم اینکه یه روز تو همون روزهای شاد استاجری تو جراحی از طرف آموزش یه نامه اومد واسم که تو حق ادامه درس تو این رشته رو نداری!!! و سنوات و مشروطی و...!

خدا کمک کرد مشکل بدون رفتن به کمیسیون حل شد اما ضربه ای که بهم وارد شد خیلی شدید بود. خیلی. تا چند روز و چند هفته تو بهت کامل بودم. و این فقط حاصل یه اشتباه بود از آموزش!!!!

الان خوبم اما هیچوقت مثل قبل نمیتونم شاد باشم. میخوام اما نمیشه. مامانم میگه بزرگ شدی!!!! و اینو همه میگن!!!!

تو این مدت همزمان با جراحی دوتا کار تحقیقاتی هم کردم که احتمالا یکیش ISI بشه. البته اگه استاد بزرگ اسم منم بنویسن!!!!میدونید که؟؟؟!؟!؟!

زندگیم الان خوبه اما کلا به امید آینده ست. نمیدونم آینده ای وجود داره؟ اما چاره ای جز تلاش ندارم. راستی بلاخره سازی رو که همیشه آرزوشو داشتم خریدمو دارم کلاس میرم. ویلون. من عاشق ویلونم. ورزش هم میرم. کلا به خودم خوب میرسمو همه چیز رو به راهه. گاهی میترسم که این همه آرامش قبل طوفان باشه!!!